زهرا زهرا ، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

زهرا گلی عشق مامان و بابا

زهرا خانم گل بدنیا اومد

1396/1/26 18:18
نویسنده : مامان و بابا
89 بازدید
اشتراک گذاری

بسم رب الزهرا ...

سلام زهرا جانم ...

عزیزم خیلی وقته که میخوام برات بنویسم اما نمیدونم چرا نمیشه

از امروز میخوام برات دلنوشته های روزانه ای رو بنویسم

هر وقت که بتونیم برات بنویسم تا هر وقت خوندی بدونی که

مامان و بابا چقدر عاشقت هستن ...

تقریبا حدود سحر روز بیست و پنجم شهریور سال 95 بود

مامان لیلا تو دلش احساسهای خاصی کرد انگار که شما دیگه 

داشتی قدم رنجه میکردی و بیای پیش ما و جمع خانوادمون رو چهار نفره کنی

زهرای عزیزم دیگه نفهمیدیم چطوری حاضر شدیم و زینب رو صدا کردیم

مثل فنر بلند شد گفتیم بهش که زهرا داره بدنیا میاد سریع حاضر شد و

رفت خونه خاله سیمین و ما هم مامان جون و سوار کردیم راهی

بیمارستان نیکان شدیم خداروشکر خیابونهای خلوت و سریع رسیدیم

و دیگه مامان لیلا رفت اتاق زایمان و بابا و مامان جون پشت اتاق

منتظر بوووودن تا حدود ساعت 8/45 بود بابا و مامان جون میخواستن

یه چای و کیک بخورن که خانم پرستار گفت همسر نمازی بدو بیا

خلاصه اونجا بود که دیگه نگاهمون افتاد به دسته گل زیبایی که

خدا دوباره بهمون داده بود فقط خداروشکر میکردیم و خوششششحال 

از اینکه سلامت هستی و بالاخره چشمهای قشنگت رو به این دنیا

باز کردی . خلاصه دیگه سر از پا نمی شناختیم تا مامان اومد توی اتاق

و شما رو آوردن پیشمون... یه دختر بلوری و با نمک با حدود 2900 وزن

ساعت ملاقات زینب با چشمهای شااااد و خوشحال اومد پیش شما و

اولین خنده روی لبهای ما اومد با شنیدن صدای خواهر گلت ...

خلاصه شب رو بیمارستان بودی و فردا صبح قرار بود مرخص بشی

ولی دکتر صنیعی متخصص اطفال گفت بخاطر کلسیم پایین

باید بمونی خلاصه کلی غصه خوردیم و حالمون گرفته شد آخه

کلی بابا و زینب خونه رو آذین بندی کرده بودن ولی خوب سلامتی

شما از همه چیز مهم تر بود ...

پسندها (2)

نظرات (0)